فرهنگ امروز/ سعید کاویانپور:
به اعتقاد میشل فوکو، قدرت امتیازی نیست که تصاحب و تملک شود: شبکهای از مناسبات است که همواره گسترش مییابد و فعالیت میکند. قدرت همه جا هست چونکه از همه جا نشات میگیرد. نوعی استراتژی پیچیده میان نیروهاست، یک معرفت گسترده و دانه درشت موجب کنترل مستمر رفتار مردم میشود تا آنجا که عملکردی مطابق پیشبینی دلخواه شبکه قدرت از آنها سر میزند.
رمان خدایان شهری و اشباح پرسهزننده، بستر شکلگیری چنین مناسباتی است. ماجرا از آنجا آغاز میشود که یکی به این معرفت دست پیدا میکند که آرزوهای دیگران را تحقق بخشد. این ایده گسترش مییابد و سیستمی شکل میگیرد که عنان همه (حتی خالقاش) را به دست میگیرد. گفتوگوی صفحه ٨٧ موید همین است: «همینجا که ما الان نشستیم دفتر حسین بود. رو همین صندلی مینشست. اولش نامه میداد یا توی همین اینترنت میگفت از آرزوهاتون عکس میگیریم، یعنی هر آرزویی دارید بگین، عکسش را درست میکنیم بهتون میدیم. بعد کار پیشرفت کرد، خواستند عکس را تبدیل کنیم به واقعی... اینجا شد شرکت. برنامه را پخش کرد. یا نه، فروخت. بعد برنامه شد سیستم. از دست حسین در رفت. از دست همه دررفت.»
ساختار رمان به گونهای تنظیم شده که در ابتدا همه شخصیتها (حتی حسین) حضوری پر رنگ دارند. نه انگار مرده، روایت خاطراتش عینی است: گویی قهرمان را همراهی میکند. بهتدریج، در میانه داستان، آنها که سر و سری با سیستم دارند گم و گور میشوند و کمتر بهدید میآیند. فوکو در توصیف این آدمها از اصطلاح نامریی استفاده میکند. آنها وارد ماشین قدرتی شدهاند که آدمها را کشف میکند، فرو میریزد و از نو تنظیم میکند تا مجری مناسبات جدید باشند. بخش پایانی رمان هم نمودی از تکنیکهای مراقبتی قدرت است: سیستم از نمایش قدرت به اعمال قدرت روی میآورد. اعترافات ضد قهرمان در صفحه ١٧٠ حکایت تغییر رفتار سیستم است: «وقتی تعداد متمردها زیاد میشه، اون وقت تنبیه بیشتر مطرح میشه. از یکجا به بعد فکر کنم فقط تنبیه بود. البته تنبیه و تشویق، آرزو و کابوس چیزیه که ما فکر میکنیم. هر فرمان سیستم، هر عکس، سرنوشت هرآدم را تا فرمان بعدی تعیین میکنه. خوشبخت باشه یا بدبخت. گدا باشه یا ثروتمند.»
این باور سایر شخصتهای درگیر سیستم است. قهرمان اما رفتهرفته مناسبات قدرت را میشناسد و درنهایت از همان لوگوی هولانگیز برنامه (نفرین الههها) نقطه ضعف سیستم را کشف میکند: اگر همه مردم دست از قربانی دادن بردارند، نفرین هومهآ کارگر نخواهد شد. مصداق نظریه فوکوست، که قدرت از طریق منازعات جاری تجلی مییابد: قدرت تنها آن نیست که توسط عاملان آن اعمال میشود، قدرت هم به وسیله عاملان آن و هم کسانی که در برابر آن مقاومت میکنند، ساخته میشود.
راوی، جهانبینی خاصی دارد که روی همه دنیای رمان سایه میاندازد. گونهای تندنویسی بصری در توصیف مکان و جزییات صحنههایش هست که در عین انتقال اطلاعات، اتمسفر محتوای داستان را میسازد: «خاطره یک جاندار دوزیست است. یک زیستش توی کله آدم است، زیست دیگرش توی نشانههای بیرون از آدم. یک سهمی از خاطرات، حتی وقتی آدم بمیرد، آن بیرون به حیاتش ادامه میدهد. اما این زیست بیرونی به تنهایی کاری ازش ساخته نیست. یادگاریها، دست نوشتهها، اشیای به ظاهر ساده که توی کشو بالایی میز تحریر گذاشتهای، عکس لای سررسید، سنگ ظریفی جلوی آینه، یک کلاه لبهدار ساده، یک پاکت خالی سیگار و خیلی چیزهای دیگر، بدون الصاق ماجرا و خاطرهای دربیرون، بدون چسبیدن به جفتش که فقط توی ذهن آدم مربوطه است، شبیه تکه جرم سماوی است، رها شده در فضای بینهایت. کور و بیشتاب پیش میرود و راهی به زمین ندارد. شاید چند سال نوری دیگر بخورد به سنگی، سیارهای، تمام.»
نقطه قوت دیگر رمان، لحن روایت است. راوی در نظر اول سرد و بیتفاوت بهنظر میرسد، مدام و به شوخی کلماتی استفاده میکند که از متن بیرون میزند. این واژهها بیش از آنکه حقیقتی را بیان کند، گونهای امضاست پای شخصیت راوی و یادآور نظریه فوکو: زبان حقیقت جهان را بیان نمیکند، تنها بازتابی از تجربه شخصی فرد است.
روزنامه اعتماد
نظر شما